(( بسیج دانش آموزی ناحیه4 ))

(( بسیج دانش آموزی ناحیه4 ))
بسیج دانش آموزی منطقه 4 
قالب وبلاگ

بيوگرافي :

          سهام خيام در روز 25 بهمن ماه 1347 شمسي در بخش ساحلي شهر هويزه ديده به جهان گشود. نام پدر او كاظم ونام مادر ايشان نسيمه و داراي چهار خواهر و دو برادر بوده است. بر اساس اظهارات خانواده سهام خيام، او در كودكي بسيار پر جنب و جوش بوده است. شيرين خواهر كوچك سهام ، در اين باره مي‌گويد: سهام دختر بسيار كنجكاوي  بود. در همسايگي ما پزشكي زندگي مي‌كرد كه سهام برخي اوقات پيش او مي‌رفت. روزي آن پزشك آمد و گفت: امروز سهام در مطب آن قدر مرا اذيت كرد كه مجبور شدم با طناب دست و پاي او را ببندم.

          دانش آموز درس خوان مدرسه بود و پنج سال تحصيل در دبستان را با نمرات بالا در خردادماه قبول شد- دركلاس اول راهنمايي ثبت نام كرده بود، اما به دليل آغاز جنگ تحميلي و اشغال شهر هويزه، نتوانست به مدرسه برود و ناچار تحصيل را رها كرد.

      با وجود سن كمي كه داشت، از بيشتر اوضاع داخلي شهر و كشورش با خبر بود. نماز مي خواند، با قرآن مأنوس بود. درجلسات و دوره هاي مذهبي كه در محل برپامي شد شركت مي كرد. خوش رويي و اخلاق نيكوي او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسيار كنجكاو بود و احساس مسئوليت، تمام وجودش را فرا گرفته بود. سهام خيلي مي فهميد. او از همان كوچكي، بزرگ بود. خيلي بزرگ....

           او دلش نمي خواست در اتاقش بنشيند و مدادهاي رنگي را روي كاغذهاي سفيد دفترش برقصاند نقاشي بكشد. گرچه به قول اطرافيان، دختر بود و نمي توانست تفنگ به دست بگيرد فرياد مي زد و بر دشمن لعنت مي فرستاد، دامنش را پر از سنگريزه مي كرد و بر وجود پوشالي دشمنان، باران وحشت مي باريد. كار ديگري از دستش برنمي آمد، اما همين شجاعتش، نيروهاي انقلابي را روحيه مي داد. او هرگز از مبارزه و از كشته شدن ابايي نداشت. مي گفت: «بگذار مرا بكشند. بگذار شهيدم كنند. من عاشق شهادتم. آري، سهام عاشق شهادت بود.

نحوي شهادت :

          رژيم اشغالگر صدام در همان روزهاي آغازين جنگ از مرزهاي دشت آزادگان گذشت و روز ششم مهرماه 1359 هويزه را به اشغال كامل خود درآورد.

         نيروهاي بعثي عراق به غارت اموال دولتي پرداختند. و از آزار و اذيت مردم شهر ابا نداشتند. سهام به شدت از اين وضع ناراحت و عصباني بود و مدام به عراقي‌ها ناسزا مي‌گفت. يكبار نزديك بود شهيد شود كه اهالي هويزه او را فراري دادند. تا اينكه روز نهم  مهرماه 1359، مردم هويزه، كه سه روز بود شاهد اشغال شهرشان توسط نظاميان عراقي و ارتش متجاوز صدام بودند، طاقتشان طاق شد و دست به قيامي سراسري زدند. كنار رودخانه زنان و دختران هويزه‌اي به پرتاب سنگ و فحش دادن به سربازان دشمن پرداختند. تا اينكه سربازان دشمن به طرف آن‌ها تيراندازي كردند.

         آن روز مادر وضعیت شهر را نا امن دید؛ لذا کودکان خود را به کناری برد و خواست پنهان کند، همه در گوشه ای جمع شده و نشسته بودند. ولی تنها کسی که ننشت و آرام نبود سهام بود . در آن لحظه سهام رو به مادر خود می کند و    می گوید: اگر تمام درها را ببندی من امروز باید از منزل بیرون بروم و حتما باید دفاع کنم، مگر فقط مردان می توانند دفاع کنند من هم می توانم. من نیز از همین مردم هستم و باید دفاع کنم.  دور از چشم مادر به این فکر افتاد که با تغییر لباس و ناشناس به هدف خود برسد. سهام پس از استحمام و تعویض لباس و مرتب کردن خود، گویی که می داند لحظات آخر را سپری می کند و می خواهد به میهمانی با شکوهی برود بهترین راه و بهانه را که همان قطع شدن آب لوله کشی شهر بود انتخاب کرده و جهت شستن ظروف به طرف رودخانه حر کت می کند. در مسیری که طی می کرد درمانگاه هویزه قرار داشت. مادر با او برخورد می کند و به شهیده می گوید: برگرد تو بچه هستی و توانایی مقابله نداری ... و سهام انگار که نه انگار چیزی می شنود. در این حالت ظرف ها را به سرعت روی زمین می گذارد و دو انگشت دست خود را به نشانه پیروزی بالا می برد و دراین حالت می گوید: پیروزی و این کلمات را تکرار می کند. به دشمن که رسید تنها کاری که می توانست انجام دهد شعار بر ضد نظامیان غاصب بود که در مقابل او قرار داشتند، او مرتب اظهار تنفر می کرد و از اسلام، شهر، حق مردم و کشورش دفاع می کرد. با این عمل سهام و اصرار ورزیدنش دشمنان تصور کردند که او کودکی بیش نیست و نمی تواند کاری را از پیش ببرد. کمتر به او توجه می کردند تا اینکه این بار وی دامن خود را پر از سنگ ریزه    می نماید و شروع به پرتاب سنگ به سوی اشغالگران عراقی می نماید. آنقدر این عمل را ادامه می دهد تا باعث بر افروختن خشم آن مزدوران می گردد و به قول شاهد این صحنه تحسین برانگیز، در مقابل چشمهای بهت زده اهالی، یکی از افراد نظامی ارتش بعث که به ستوه آمده بود ،  به سربازان خود گفت: این دختر از دیروز تا حالا ما را اذیت کرده است، او را بزنید. در این حال گلوله ای از سوی دشمن به سوی او که شجاعانه از دین و وطن دفاع می کرد شلیک شد و با تیر مستقیم ، قهرمانانه به شهادت رسید تير مستقيم به پيشاني سهام مي‌خورد و از بيني تا كاسه سر او را متلاشي مي‌كند.

           خانم فوزيه هويزاوي، دختردايي سهام خيام، درباره جسد سهام و غسل و كفن او مي‌گويد: به دليل متلاشي شدن مغز سهام، سرش پر از خون تازه بود و نمي‌توانستيم خون سر سهام را متوقف كنيم. به ناچار سرش را در يك كيسه نايلوني قرار داديم و او را به خاك سپرديم.                                                        یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, ] [ 21:42 ] [ سید مصطفی موسوی ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ خوش آمدید حضرت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) فرموده اند: :«اگر بسيج نبود کشور هم نبود.» همچنين مي فرمايند:«اي کاش من هم يک بسيجي بودم.»
نويسندگان
آرشيو مطالب
امکانات وب

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 25664
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1


كد مداحی